رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

رونیکا عسلی

تولد مامانی

        ساعت نه و نیم شب بود که زنگ زدم به بابایی که دلمون واست تنگ شده پس چرا نمی آی پیشمون ؟ این روز ها کار بابایی خیلی خیلی زیاد شده  هر روز ساعت 5 صبح میره سره کارش و همش می گه دخترکم می خواهد بیاد منم باید حسابی تلاشمو بیشتر کنم تا بتونم خوب مسئولیتمو انجام بدم . خیلی خیلی دوستت داره دخترکم هر یه تکونتو که با دستاش احساس می کنه کلی قربون صدقه ات میره و نازت میده و ذوق می کنه ؛ هر شب سرشو میزاره رو شیکم مامانی و کلی باهات حرف میزنه و یه عالمه می بوستت .باباییه خیلی مهربون و خوش اخلاقی داری رونیکا خانم. بالاخره ساعت 10 بود که بابایی همراه مامان فرح اومدن خونه با یه عالمه کادویی واسه ماما...
10 دی 1391

هفته 31

  هفته ها داره همین جور میگذره و میگذره تو هم داری هر روز تو دلم بزرگتر می شی تقریبا هر روز معده ام درد میگیره و شب ها هم نمی تونم خوب بخوابم توی طول روز هم از کسل بودن زیاد بی حوصله ام و همش یه گوشه لم میدم و به تو و آینده ی خوب کنار تو بودن فکر می کنم .هر روز رو می شمرم تا روز تولدت. نمی دونی چقدر بی تاب دیدن صورت مثل ماهت و بوییدنتم .دارم همش فکر می کنم چقدر سخته که یه روز نبینمت و تو بغلم نگیرمت .هر روز واست لالایی می خونم و قصه می گم؛ قربون صدقه ات میرم و نازت میدم،دلم می خواهد برات بهترین مامان دنیا باشم کاش خدا کمکم کنه تا بتونم برات خوب باشم.فعلا محکم به دل مامانی بچسب تا خوب بزرگ و قوی بشی....
10 دی 1391

تولد بابا امیر مهربون

ا ز صبح که بیدار شدیم یه عالمه کار داشتیم واسه شب آخه امشب تولد بابای مهربونت هست. قراره امشب پدر جون و مادر جون و خاله و دایی جون هات  شام بیان اینجا و واسه بابایی تولد بگیریم .خاله ی یکی یکدونت بهترین خواهر دنیا واسه مامانی . یه عالمه زحمت کشید رفت شیرینی سرا واسه بابایی کیک خرید، شمع خرید، کادو خرید و مثل همیشه زحمت کار های منو کشید امیدوارم یه روزی بتونم جبران مهربونی ها و لطف هاشو بکنم.خاله جونت هیچوقت توی هیچ شرایطی حتی یک لحظه تنهام نذاشته ؛ واسه شما هم داره یه عالمه زحمت می کشه همه لباس هاتو وسایل سیسمونی تو همراه مادر جون با حوصله و با سلیقه واست انتخاب می کنه. حالا بریم به تولد بابایی برسیم که خیلی...
10 دی 1391

تاسوعا و عاشورای 91 با عشق تو دلم

  امروز روز عاشوراست این هفته خیلی خوب بود عمه آنا جون و عمه آتوسا جونت اومده بودن شمال پیش ما .خوش به حال دخترک نازم که همه خانواده اش اینقدر خوب و مهربونن .کلی بابایی ؛ من و شما و عمه جون ها و مامان فرح  رو برد بیرون و بهمون خوش گذشت .امسال تاسوعا واسه سلامتی تو و بابایی و خانواده هامون نذر  امام حسین کرده بودم و شیر برنج پختم و نذری دادم بیرون .واسه همه کلی دعا کردم و دعا خوندم اما خیلی خسته شدم و کمرم درد گرفت امروز هم که روز عاشوراست قراره بریم بابلسر امسال حتی یه دونه مراسم دسته یا عزاداری ندیدم چون شما داری بزرگ و بزرگتر می شی و من هم زودی خسته می شم و نمی تونم زیاد بیرون بمونم عمه جون هات هم امروز رفتن و ...
10 دی 1391

انتخاب اسم خوشگلت

    عشق مامان ، از همون اولین روزی که فهمیدم تو دلمی واست دنبال اسم بودم اما خوب اولش که نمی دونستیم شما دختر ناز مون هستی یا پسر نازمون کلی مامانی کتاب خوند تو سایت های مختلف رفت هی گشت و گشت تا واست یه اسم خیلی قشنگ و مناسب پیدا کنه دست همه درد نکنه خیلی کمکم کردن و نظر های مختلفی دادن اما بالاخره مامانی تصمیم گرفت اسم شما رو بزاره(رونیکا)   رونیکا در زبان فارسی، به معنای زیبا روی Ronika در زبان یونانی ، به معنای   Victory bringer (پیروز کننده،پیروزی بخش)   Ronika در زبان انگلیسی ، به معنای True im...
8 دی 1391

عشق خاله توو راهه

سلام عسل خاله چند روز پیش با مامانی مهربونت تصمیم گرفتیم برات وبلاگ بسازیم امیدوارم به سلامتی زود زود به دنیا بیای و لحظه لحظه خاطرات قشنگتو اینجا ثبت کنیم،برای دیدنت لحظه شماری می کنیم دوستت داریم   ...
8 دی 1391

تپلی مامان

      عشق مامان نمی دونی چقدر دارم بی تابیه دیدنتو می کنم روزها انگار نمی گذره امروز رفتم پیش خانم دکتر خدا رو شکر که همه چیز خوب و طبیعی بود اما یه چیزی گفت که قند تو دلم آب شد. گفت دخترک خوشگلم یه ذره تپلیه الان که 33 هفته و 5 روزته عزیز دلم 2کیلو و 400 گرم   وزن داری .آنقدر خوشحال شدم که سالم و تپلی هستی که نهایت نداشت همین جوری قوی و تپلی باش عشقم امیدوارم سالم سالم سالم باشی. نمیدونی که چقدر عاشقتم هر روز و هر ثانیه سلامتیتو از خدای مهربون می خواهم .وقتی خانم دکتر اینو بهم گفت دلم طاقت نیوورد گفتم باید برم عسلیمو ببینم .بعد از 3 ساعت معطلی نوبت سونوگرافی چهار بعدیت شد که چون تنها بودم و همش نگران سلام...
8 دی 1391