تولد مامانی
ساعت نه و نیم شب بود که زنگ زدم به بابایی که دلمون واست تنگ شده پس چرا نمی آی پیشمون ؟ این روز ها کار بابایی خیلی خیلی زیاد شده هر روز ساعت 5 صبح میره سره کارش و همش می گه دخترکم می خواهد بیاد منم باید حسابی تلاشمو بیشتر کنم تا بتونم خوب مسئولیتمو انجام بدم . خیلی خیلی دوستت داره دخترکم هر یه تکونتو که با دستاش احساس می کنه کلی قربون صدقه ات میره و نازت میده و ذوق می کنه ؛ هر شب سرشو میزاره رو شیکم مامانی و کلی باهات حرف میزنه و یه عالمه می بوستت .باباییه خیلی مهربون و خوش اخلاقی داری رونیکا خانم. بالاخره ساعت 10 بود که بابایی همراه مامان فرح اومدن خونه با یه عالمه کادویی واسه ماما...
نویسنده :
مامان
19:44