رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

رونیکا عسلی

تولد مامانی

1391/10/10 19:44
نویسنده : مامان
193 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

 

 ساعت نه و نیم شب بود که زنگ زدم به بابایی که دلمون واست تنگ شده پس چرا نمی آی پیشمون؟ این روز ها کار بابایی خیلی خیلی زیاد شده  هر روز ساعت 5 صبح میره سره کارش و همش می گه دخترکم می خواهد بیاد منم باید حسابی تلاشمو بیشتر کنم تا بتونم خوب مسئولیتمو انجام بدم . خیلی خیلی دوستت داره دخترکم هر یه تکونتو که با دستاش احساس می کنه کلی قربون صدقه ات میره و نازت میده و ذوق می کنه

؛ هر شب سرشو میزاره رو شیکم مامانی و کلی باهات حرف میزنه و یه عالمه می بوستت .باباییه خیلی مهربون و خوش اخلاقی داری رونیکا خانم. بالاخره ساعت 10 بود که بابایی همراه مامان فرح اومدن خونه با یه عالمه کادویی واسه مامانی. کلی ذوق کرده بودم و دلم می خواست ببینم زودتر که چی برام گرفتن اما بابایی بد جنسیش گل کرد و گفت چون این کادو ها از طرف من و دخترمه پس اول دخترم باید واسه بابایی یه تکون بخوره و اجازه بده بعد کادوهاتو می تونی باز کنی. تو هم انگار با بابایی دست به یکی کرده بودی همش کوچولو کوچولو تکون می خوردی و تا بابایی دستشو میذاشت رو دلم دیگه تکون نمی خوردی  . خلاصه با کلی آبمیوه شیرین خوردن یه تکون واسه بابایی خوردی و بابایی اجازه داد کادو هامو وا کنم .وای نمی دونی که چقدر  تو و بابایی زحمت کشیده بودید  یه عالمه کادو های شیک و عالی برام گرفته بودید خیلی خیلی دوسشون دارمHappy Dance .امیر عزیزتر از جونم همیشه از بابت حمایت ها و مهربونی ها و همه و همه  و همه چیز ازت ممنونم عاشقانه و از صمیم جان و قلبم دوستت دارم .اون شب  شما و بابایی واسم یه wind pad msi و یه  hard external صورتی خوشگل و 2 تا flash با نمک خریدید . بابایی می دونست واسه تدریس و کلاس هام چقدر بهشون نیاز داشتم چون واقعا دیگه حمل و نقل lab top  واسم سخت شده بود ؛ باز هم دست بابایی درد نکنه. راستی تا یادم نرفته مامان فرح جونت هم برای شما دختر خوشگلم یه شنل و یه کلاه لیمویی قشنگ خرید .دست مامان فرح واقعا درد نکنه  هر روز زنگ میزنه حال شما و منو می پرسه  ، بهمون سر می زنه و واست کادو های خوشگل و ناز می خره .اون شب خوب با تمام شور و شوقش گذشت و قرار شد که روز تولدم بریم خونه خاله تهمینه اینها ؛  از صبح یه عالمه تلفن از طرف دوستای خوبم برای تبریک تولدم داشتم ممنونم از همشون ، عصری هم بابایی زودتر اومد دنبالم و رفتیم بابلسر . تو راه کلی بابایی حرف های قشنگ و خوب و مهربون بهمون زد که خیلی بهم احساس خوشبختی در کنار شما دست داد خیلی خوب بود خیلی خوشحال بودم وقتی هم رسیدیم  بابلسر همراه  دایی امیر جانت رفتیم لب دریا هوا واقعا خوب  بود  و کلی روحیه ام سر حال و شاد شده بود. شام هم رفتیم خونه خاله مریم جون مامانی؛ همه چیز عالی بود پدر بزرگ و مادر بزرگ و دایی و زن دایی عزیزم هم بودن .خاله تهمینه برام یه کیک خیلی خیلی خوشمزه و خوشگلhttp://oshelam.persiangig.com/image/zarde%20kochik/cakesmileyf.gif و کلی دسر های مختلف درست کرده بود بابایی و دایی امیر هم واسه شام یه کباب باحال و خوشمزه درست کردن و همه چیز قشنگ و خوب بود و کادو های خوشگلی هم گرفتم و خیلی بهم خوش گذشت واقعا روز خوبی داشتم دختر خوشگلم. اگه هر روز و هر ثانیه به خاطر نعمت ها یی که خدا بهم داده شکرش کنم باز هم خیلی کمه . خدای مهربون و خوبم ازت ممنونم .من امسال حتی از خدا هم یه هدیه فوق العاده ای گرفتم  و اون رونیکای خوشگل و نازمه که خدا جون تو دلم گذاشته . انشا لله سال دیگه تولدم شما هم پیشم باشی خوشگل مامان تا بیشتر و بیشتر خوشحال باشمماچماچماچ

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

rojana
11 دی 91 11:41
سلام دوست عزیز وبلاگ بسیار جذاب و زیبایی دارید و لی 1 چیز بدی دیدم تو وبلاگت

میدونی چیه ؟ آمار وبلاگت خیلی کم بود

حالا دوست داری وبلاگت بازدید بیشتری پیدا کنه؟

زود بیا با دو کلیک وبلاگت را داخل این سایت ثبت کن و لینک این سایت را بزار داخل وبلاگت

بعد چند روز ببین چقدر وبلاگت فرق کرده و آمارت چقدر پیشرفت کرده من خودم ثبت کردم وبلاگم را

نتیجه گرفتم تو هم مطمئن باش ضرر نمیکنی امتحان کن