رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 26 روز سن داره

رونیکا عسلی

زندگی ما

      دختر قشنگم  من و بابا امیرت  تو یه شب قشنگ و رویایی تابستون  تو تاریخ١٣٨٨/٠٥/٠١ با هم نامزد کردیم و تقریبا یک سال و دو ماه بعد یعنی ١٣٨٩/٠٩/٠٥ هم ازدواج کردیم همه دورانش پر از خاطرات قشنگ و دوست داشتنی ای هست که هیچوقت فراموشش نمی کنم  واقعا از بهترین و پر آرامش ترین دوران زندگیم بود . پا قدم بابایی مثل پا قدم تو؛ تو زندگیم خیلی خوب بود یه عالمه اتفاق های خوب می افتاد آخه عزیز دل مامان زندگی من و بابایی هر روزش پر از ماجرا بود و هست اما من می خواهم فقط از خوبی ها و قشنگی های زندگی برات بگم تا قلب کوچولوت ناراحت نشه و غصه نخوره خلاصه زندگی مونو شروع کردیم با یه دنیا قشنگی و شاد...
8 دی 1391

خدایا تو بهترینی

  خدایابه خاطر همه چیز از تو ممنونم. لحظه لحظه های زندگی من سرشار از لطف و مهربونی و بزرگی  توست. و بیشتر از همه بخاطر خانواده خوبم و همسر عزیزم از تو سپاسگزارم . از تو می خواهم که سلامتی رو در زندگی اونها همیشگی کنی و همیشه برای من حفظشون کنی چون بعد از تو خدای مهربونم اونها دلیل و امید و همه ی زندگی من هستند. ...
8 دی 1391

دانشگاه و کلاس های مامان و قند و عسل مامان

  دختر قند و عسلم ؛ مامان قربون شما بره که اینقدر همراه و همدم مامان ای هستی. هر هفته یکشنبه ها با هم میریم قائمشهر واسه تدریس و تا غروب سر کلاس پا به پای مامانی خسته می شی به خدا شرمندتم مامی جون. هر کار و تلاشی می کنم فقط به خاطر آینده ی هممونه بابایی هم کلی سرش شلوغه و داره زحمت می کشه تو ام واقعا دختر خوب خانومی هستی اصلا مامانی و اذیت نمی کنی. آخر هر هفته چهارشنبه ها هم صبح زود ساعت 5 میریم رودهن و یه سره با من سر کلاس ها تا 6 غروب هستی تو دانشگاه کلی خاله مهربون داری که همشون دوستت دارن(خاله گلنوش،خاله سارا،خاله اعظم،خاله زهرا،خاله فاطمه)همیشه مواظب من و شما هستن منم واقعا از صمیم قلب ازشون ممنونم و عاشقانه دوستشون...
8 دی 1391

عید قربان

  عید شما دختر خوب و خوشگلم مبارک باشه امروز بابایی مهربونت به خاطر وجود شما و شکر خدا یه گوسفند تپلی قربونی کرد که انشاالله خدا قبول کنه و همیشه مراقبت باشه. شب هم رفتیم پیش مادر جون و پدر جون و دایی محمد رضا جان و دایی امیر جان و خاله تهمینه جان به هممون کلی خوش گذشت .خدا رو شکر به خاطر خانواده ی خوب و دوست داشتنی که دارم از صمیم قلب عاشقانه می پرستمشون . ...
8 دی 1391

آزمایش خون

   نتونستم شب بخوابم همش با خودم می گفتم چرا گفتی به همه اگه جواب منفی باشه چی حالا اینقدر احساساتت راستگو شدن ؟دل تو دلم نبود نفهمیدم صبح  چه جوری رفتم آزمایشگاه و این بیست دقیقه تا جواب حاضر بشه  چه جور گذشت با خنده خانم پرستار و تبریکش از ته دلم خوشحالی و شادی وجود تو رو تو دلم حس کردم. خدایا شکرت خدایا شکرت تنها چیزی که تو دلم زمزمه می کردم به بابایی زنگ زدم و گفتم و کلی با هم ذوق کردیم بعد سریع رفتم شیرینی سرا و چیز کیک خریدم و رفتم پیش مامان فرح و عمه آتوسا جان. از اونجا هم به مادر جون و خاله تهمینه زنگ زدم و بعد هم به عمه زهره ی مامان.با مشورت عمه زهره جون تصمیم گرفتم که دکتر زرین خامه رو به عنوان دکتر زنان و...
8 دی 1391

اولین حرف مامی

    عزیز دل مامی این اولین نوشته ای که برات تو وبلاگت  میزارم و اولین حرف و آخرین حرفی که تا همیشه بهت میزنم " بهترین من ،دوست داشتنی ترین هدیه خدا ،عزیز ترین قلب من؛ تا همیشه عاشقانه دوستت دارم و از ته دلم برات آرزو میکنم که همیشه خدا همراه و نگهدارت باشه و شادی و سلامتی در زندگیت لبریز باشه " عشق مامان همیشه و همه جا می تونی روی مامانیت حساب کنی. تو تمام نفس هامی؛ تمام زندگیمی ؛تمام خوشحالیمی؛ تمام عشقمی . دختر نازم قربونت میشم و برای دیدن روی ماهت ثانیه شماری می کنم. ...
8 دی 1391

دیگه خیالمون راحتهههههههه

   بالاخره تو 6 مهر ماه نتیجه قطعی قبولیم تو دانشگاه رودهن اومد هوووووووووووووووورا (همه چی آرومه من چقدر خوشحالم پیشم هستی حالا به خودم می بالم ) خدایا صد هزار بار شکرت به خاطر همه چیز به خاطر همه چیز عاشقتم خدا جون مهربونم.توی این مدت ها خیلی اذیت شدی به خاطر استرس های مامانی ببخشید خوشگلکم واقعا شرمندتم اما برای مامانی خیلی مهم بود که این مرحله رو بگذرونه .همین جور هفته ها میگذرن و تو دلم داری بزرگ و بزرگتر می شی و من از داشتن و بودن با تو لذت می برم تکون هاتو احساس می کنم و هر لحظه منتظر بعدیش هستم اونقدر عاشق حرکاتتم که نهایت نداره هر روز هزار بار واسه سلامتیت دعا میکنم و از خدا می خواهم همیشه مواظبت باشه گل قشنگم.دیگه شم...
7 دی 1391

خدا جوووون....

  کوچولو ی قشنگم تو قشنگترین هدیه ی ای هستی که خدا به من و بابایی داده . خوش اومدی عزیز مهربون دلم. نمی دونی با اومدنت چقدر مامان مریم و بابا امیر و همه و همه رو خوشحال کردی . من و بابایی از صمیم قلب خدا رو بخاطر وجود نازنینت شکر می گیم. خدای مهربونم هزار مرتبه شکرت. امیدوارم به لطف خدا سالم باشی و به خوبی رشد کنی و به دنیا بیای .اونوقت خودت میبینی که چه دلهای مهربونی بیصبرانه منتظر تو کوچولوی قشنگم هستن . ...
7 دی 1391

دکتر و آزمایش و سونوگرافی ها

  هر ماه واسه معاینه می رفتیم پیش خانم دکتر، واقعا که دکتر خوبیه و من هم ازش کاملا راضیم ؛ دست عمه زهره جونم هم درد نکنه خیلی واسمون زحمت می کشه. تو 27 خرداد ماه بود که اولین سونو گرافی رو انجام دادم خیلی خیلی کوچولویی عسلکم خانم دکتر گفتن که شما الان 6 هفته و 5 روزت هست و همه چیز خوب و طبیعیه. خدا رو شکری خانم دکتر هم تا الان از وضعیت من و شما رضایت کامل داره. مامانی خیلی دوستت داره و ازت راضیه اونقدر دختر خوب و آرومی هستی که اصلا مامانی تو اذیت نمی کنی توی این مدت هم هیچی دلت نخواست همش با خودم میگم قربون دخترک مهربون و خانمم بشم که هیچی از مامان و بابایش نمی خواهد. هر هفته با هم میریم دانشگاه سر کلاس مامانی شاگرد های مامانی هم ب...
7 دی 1391