دانشگاه و کلاس های مامان و قند و عسل مامان
دختر قند و عسلم ؛ مامان قربون شما بره که اینقدر همراه و همدم مامان ای هستی. هر هفته یکشنبه ها با هم میریم قائمشهر واسه تدریس و تا غروب سر کلاس پا به پای مامانی خسته می شی به خدا شرمندتم مامی جون. هر کار و تلاشی می کنم فقط به خاطر آینده ی هممونه بابایی هم کلی سرش شلوغه و داره زحمت می کشه تو ام واقعا دختر خوب خانومی هستی اصلا مامانی و اذیت نمی کنی. آخر هر هفته چهارشنبه ها هم صبح زود ساعت 5 میریم رودهن و یه سره با من سر کلاس ها تا 6 غروب هستی تو دانشگاه کلی خاله مهربون داری که همشون دوستت دارن(خاله گلنوش،خاله سارا،خاله اعظم،خاله زهرا،خاله فاطمه)همیشه مواظب من و شما هستن منم واقعا از صمیم قلب ازشون ممنونم و عاشقانه دوستشون دارم همشون گل و خانومن هیچوقت خوبی هاشونو فراموش نمی کنم .بعد از ظهر های پنجشنبه هم خسته ی خسته میایم خونه دوتایی .مامانی به خدا خیلی سخته اما به عشق تو واسه آینده تو واسه آرامش تو همه ی سختی ها رو تحمل میکنم حتی اگه هزار بار بیشتر از این سختی ها باشه فقط از خدا می خواهم مراقبمون باشه تا در پناه اون سالم به دنیا بیای.