آزمایش خون
نتونستم شب بخوابم همش با خودم می گفتم چرا گفتی به همه اگه جواب منفی باشه چی حالا اینقدر احساساتت راستگو شدن ؟دل تو دلم نبود نفهمیدم صبح چه جوری رفتم آزمایشگاه و این بیست دقیقه تا جواب حاضر بشه چه جور گذشت با خنده خانم پرستار و تبریکش از ته دلم خوشحالی و شادی وجود تو رو تو دلم حس کردم. خدایا شکرت خدایا شکرت تنها چیزی که تو دلم زمزمه می کردم به بابایی زنگ زدم و گفتم و کلی با هم ذوق کردیم بعد سریع رفتم شیرینی سرا و چیز کیک خریدم و رفتم پیش مامان فرح و عمه آتوسا جان. از اونجا هم به مادر جون و خاله تهمینه زنگ زدم و بعد هم به عمه زهره ی مامان.با مشورت عمه زهره جون تصمیم گرفتم که دکتر زرین خامه رو به عنوان دکتر زنان و زایمانم انتخاب کنم چون از همه لحاظ عالی و خوبه خلاصه بعد از اینکه خیالم راحت شد و به همه اطلاع رسانی کردم گرفتم تخت تا غروب خوابیدم و چه خواب خوب و راحتی.... بعد از اون روز قشنگ و به یاد ماندنی هفته ها گذشت و گذشت تا.......