بدون عنوان
بدون عنوان
مهد کودک رفتن رونی خانوم
دختر عزیز و مهربونم امروز که دارم برات می نویسم 1 سال و 23 روزته .روزی که بالاخره تصمیممو گرفتم که ببرمت مهدکودک.برام خیلی سخت بود تا تصمیمو نهایی کنم اما خیلی چیز ها باعث شد بالاخره این کار و انجام بدم. از سه روز پیش که رفته بودم قائمشهر واسه امتحان های دانشجوهام دوباره رفت و آمد ها شروع شد بردمت بابلسر تا پیش مامان جون و خاله تهمینه باشی وقتی میری اونجا چون اطرافت شلوغه خیلی خوشحالی ، خیلی سرحالی اما وقتی تو خونه با هم هستیم فقط می شینی پای تلویزیون و بدجوری دپرس می شی ، بداخلاق می شی و می پیچی به پرو پام که همش بغلت کنم؛ بابایی هم که سر کارشه می مونیم من و شما دلم بدجوری واسه تنهاییت می سوزه، مهد که ب...
نویسنده :
مامان
16:22
جوجه طلایی شیطون بلا
عسلکم خودش غذا می خوره
بفرمایید یه ذره شیطونی
15 دی (شب تولد تمام هستی من)
جشن تو جشن تولد تموم خوبیاست جشن تو شروع زیبای تموم شادیاس بخاطر چشمهای عسليش، شيرين ترين اشکها را داشت خیلی خوشحالم از اینکه تو به دنیااومدی؛ تو دنیا فهمید که تو انگار نیمه گمشدمی تو زندگی خیلی خوبه چون که خدا تو رو داده روز تولدم، برام &n...
نویسنده :
مامان
11:08
موی دخترم قد موی راپانزل بلنده بعلههههههههههههه
چنان به موی تو آشفتهام به بوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست ...
نویسنده :
مامان
10:57
بابا(پدر جون)
"بابا" بابا یعنی قشنگترین کلمه دنیا که براش هیچ مترادفی نمی تونی پیدا کنی. بابای عزیزم عاشقتم یار مرا ، غار مرا ، عشق جگرخوار مرا یار تویی ، غار تویی ، خواجه نگهدار مرا نوح تویی ، روح تویی ، فاتح و مفتوح تویی سینه ی مشروح تویی ، بر در اسرار مرا........... ...
نویسنده :
مامان
10:50