مرخص شدن از بیمارستان در شش روزگی
پونه جون خوشگلم همیشه میاد به دخترم سر میزنه که تنها نباشیم خیلی عاشقتیم پونه عسلی
ای خدا جون شکرت که عسلم حالش بهتر شده بعد از مرخص شدن و اومدن به خونه باید می رفتم بخیه هامو می کشیدم که بازم عمه زهره جون زحمت کشید و من و برد .برای خانم دکتر مهربون یک کادوی نا قابل گرفتیم که از زحمت هاش تشکر کنیم .موقع برگشت رفتیم یک مغازه لباس فروشی و واست کلی لباس های کوچولو گرفتم چون انقدر ریزه هستی که حتی سایز صفر هم برات بزرگه الهی قربون دخملک ریزه خودم بشم بعد هم این لباس که تو عکست هستش هم همون روز برات گرفتم .وقتی اومدیم خونه عمه حمامت کرد و شیرت و خوردی و تخت خوابیدی اصلا باورم نمی شه وقتی به چند سال اخیر فکر می کنم می بینم چقدر همه چیز عوض شده چقدر خدا بهم نعمت داده چقدر من با تمام سختی ها خوشبختم .آره انقدر خوشبختم که تو ، امیر و خانواده ی فوق العاده دوست داشتنی ای دارم