رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

رونیکا عسلی

روزهای من

1392/10/15 22:03
نویسنده : مامان
318 بازدید
اشتراک گذاری

 

امروز که دارم می نویسم

دختر کوچولوی شیطون من یازده ماه و هشت روزشه . الان خونه مامان جون  رونیکا خانوم هستیم و عشق کوچولوی من خوابه

، اونقدر درگیر کار و درس و زندگی و رفت و آمد و شیطنت های رونیکا جونم هستم که نهایت نداره.حتی وقت نمی کنم تو طول روز نیم ساعت هم استراحت کنم

 

 

؛ می خواهم برنامه یک هفته ام و خلاصه بنویسم تا یادگاری بمونه برام ؛ البته مطمئنم که  این روزه ها هیچ وقت یادم نمی ره .از جمعه شروع می کنم صبحی که من و امیر و رونیکا با هم تو خونه هستیم صبح تقریبا ساعت 10 از بابلسر می ریم آمل ؛ سریع شروع می کنم بساط نهار و درست کردن و جمع و جور کردن خونه تو این بین هم هر تمیز کاری که انجام میدم برابر هست با  چهار یا پنج بار تکرار همون کار، چون رونیکای شیطون بلا  بلافاصله همون جایی رو که مرتب کردم سریع بهم میریزه و باید از اول شروع کنم .بعد از تمیز کاری  به رونیکا جونم غذا بدم  ،

غذا دادن به رونیکا خودش یک پروسه یک ساعته است اونقدر باید باهاش بازی کنم و دنبالش بدوام تا یک لقمه کنه تو دهنش اصلا دوست نداره تو صندلی غذاش بشینه و غذا بخوره تا می زارم تو صندلیش از جاش بلند میشه و می خواهد با سر خودشو بندازه پایین بنابراین با کلی تلاش یه مقدار غذا می خوره و با دستای غذاییش کل سنگ های کف خونه رو دوباره کثیف می کنه تا مامانش احیانا بیکار نباشه، بعد هم نهار خودمو امیر رو حاضر می کنم محصلو منتظر می شم تا امیر غذاشو بخوره تا رونیکا رو نگه داشته باشه و من نهار بخورم. در حال حاضر رونیکا از در و دیوار بالا میره و کلیه کار هایی که می تونه منجر به حادثه های خطرناک بشه رو انجام میده همین هفته بود که کلی از این کار ها رو انجام داده مثلا دست شو می کنه تو پریز برق،از تخت و مبل بالا میره و با سر می خواد بیاد پایین، تمام پریز هایی که به برق وصله رو تا جایی که می تونه می کشه، تلویزیون رو تا می تونه حل میده ،هر جا هر چیزی که پیدا می کنه  رو می زاره تو دهنش تو اسباب کشی فقط 2 تا پیچ از تو دهنش در اوردم ، بعد از مرتب شدن هم هر روز از دهنش گچ در میارم ، واقعا نمی دونم از کجا این ها رو پیدا می کنه و میزاره دهنش. همین طور فقط دارم دنبالش می دوام امکان نداره بیدار باشه و من بتونم بشینم ماشا...خیلی شیطونه فداش بشم خب داشتم می گفتم بعد از نهار ظرفها را می شورم و بعد هم سعی میکنم رونیکا رو بخوابونم همین که میبرمش روی تخت بخوابونم شروع می کنه پرده رو کشیدن تا باهام دالی بازی کنه ، بیچاره پرده دلم واقعا براش می سوزه به هر حال به هر زوری شده می خوابونمش تمام خونه باید سکوت مطلق باشه که مبادا شیطونکم بیدار شه؛ خودم که هلاک شده ام اما تازه باید شروع کنم به درس خوندن اونقدر درس هام زیاد و سخت هست که نمی دونم چه جور باید بهشون برسم تمام زمان هایی که رونیکا خوابه من معمولا دارم به درس و کارهای عقب مونده ام می رسم.خدا خودش بهم رحم کنه واسه پایان ترمم. بعد هم کار های روزمره ی دیگه تا شب . شنبه باید برای کلاس روز یکشنبه که قائمشهر دارم حاضر بشم مرور مطالبی که قراره گفته بشه تصیح برگه های امتحانی دانشجو ها و بقیه کار های روزانه با  تمام کارها و شیطنت های رونیکا و غروب دوباره برم بابلسر تا رونیکا رو بزارم پیش مامانم معمولا امیر ما رو میبره اما بعضی اوقات خودمون با سواری می ریم .یکشنبه از صبح تا 6 غروب کلاس دارم و زمانی که می رسم دیگه جانی ندارم به عشق دیدنت پرواز می کنم تا برسم واقعا هر ثانیه ای که پیشم نیستی و نمی تونم ببینمت برام خیلی سخت و عذاب آوره با تمام شیطنت هات اگه پیشم نباشی انگار قلبم و جایی گذاشتم دور از خودم اما چاره ای ندارم باید تمام این سختی ها را بگذرونیم همه دارن به خاطر ما زحمت می کشن و حمایتمون می کنن تا این روزهای سخت زیاد بهمون فشار نیاره همه واقعا بهم کمک می کنن  وقتی  می رسم خونه مامان جون تازه می رسم به  عشقم به بچه ای که نیاز به محبت و آغوش مادرش داره و دوست داره مامانش باهاش بازی کنه ؛ بمیرم برات عشقم سعی خودمو می کنم تا با تمام خستگی هام بهت خوب رسیدگی کنم. مامان و تهمینه عزیزم واقعا ازتون ممنونم که با تمام در گیری ها و کار هاتون بهتر از من از رونیکا مراقبت می کنید و بهش محبت می کنید. شب امیر میاد دنبالمون اما معمولا دیر وقت می شه و هر دومون خسته هستیم می مونیم و دوشنبه صبح بر می گردیم خونه. هر هته دوشنبه آبجی راضیه می آد تا خونه رو یه نظافت کامل بکنه و منم پا به پاش مشغول می شم و رونیکا هم این وسط بی کار نمی مونه این هفته سطل آب آبجی راضیه رو وسط خونه ریخت بیچاره نمی دونست چه جوری باید این همه آب رو جمعش کنه البته با ابجی راضیه هم خیلی خوبه وقتی خونه ماست رونیکا زیاد به پرو پای من نمی چسبه دنبالش همین جور راه می افته و هر چی اون تمیز می کنه رونیک دوباره کثیف می کنه و بعد از رفتن آبجی راضیه در ساعت 3 معمولا کارهای هر روزه ام رو انجام می دهم اما دیگه غروب که می شه اونقدر از دست این وروجک خسته می شم که موقع به داد من رسیدنه ؛ و معمولا امیر می آد و ما رو میبره بیرون و کلی بهمون حال میده میریم با هم لبو می خوریم میریم جیگرکی چون رونیکا هم خیلی لبو و هم خیلی جیگر دوست داره و پایه منو باباشه بعدش هم رونیک و می بریم شهر بازی تا بچه ها رو ببینه. رونیکا عاشق بچه هاست وقتی یه بچه رو می بینه اونقدر ذوق می کنه که نهایت نداره ، ما هم عاشق ذوق کردن رونیکا هستیم دیگهههه .خلاصه سه شنبه غروب که می شه دوباره بابلسر می آیم امیر هر هفته چهار شنبه منو تا رودهن می رسونه، رونیکا ی خوابیده رو میزارم و پنج صبح حرکت می کنیم تا به کلاسم برسم تا 4 بعد از ظهر کلاس دارم و بعد بر میگردم بابلسر معمولا 9 شب می رسم. البته در شرایط خوب، اگه ماشین گیرم بیاد ،اگه امیر منو برسونه، اگه جاده خوب باشه و اگه کلاس بیشتر طول نکشه و.... میام تا صبح ساعت 4 دوباره برم رودهن. تو همین ترمم بود که چون خیلی رفت و آمد تو  پاییز و زمستون سخت بود خوابگاه گرفتم و تصمیم گرفتم که یک شب رونیکا رو تنها بزارم اما فقط یک هفته موندم و  هفته بعد اونقدر گریه کرده بود که صبح که رسیدم چشم های مامانم از گریه پف کرده بود و کاسه خون بود گفت که بچه تا صبح گریه کرد واسه همین تصمیم گرفتم اگه از آسمون تیر هم بباره برگردم پیش بچه ام .وقتی می رسم دوباره باید اول از همه به تو رسیدگی کنم بعد هم یک مقدار استراحت و آماده شدن برای فردا. پنجشنبه ها با سواری می رم 4 صبح از بابلسر حرکت می کنم و هشت و نیم کلا سم شروع می شه بعد از کلاس معمولا 11 تموم می شه دوباره بر می گردم بابلسر معمولا 5 بعد از ظهر می رسم تو این فصل خیلی جاده ها بده پر از برف و لغزنده و روزها کوتاه است ، ساعت 5 معمو لا اذان می شه ؛ هفته گذشته یک کنفرانس خیلی مهم داشتم 5 صبح حرکت کردم اما به خاطر بارش شدید برف جاده بسته بود و ساعت 2 بعد از ظهر رسیدم خیلی حالم بد شده بود .پنجشنبه ها واقعا دیگه خستگی کار و درس و زندگی کلافه ام می کنه سعی می کنم جملات مثبت و انرژی دهنده به خودم بدهم تا بتونم دوباره هفته بعدی رو با این همه مشغله شروع کنم ،الان ساعت خواب رونیکا در شب معمولا 1 تا 1:30 شب هست و صبح هم 8 صبح بیدار می شه اما تا صبح هم طبق معمول 10 الی 12 بار بیدار میشی باز هم الان خیلی خوب شده تا دو الی سه هفته پیش بیست بار روی شاخت بود یعنی کلا تا صبح نمی زاره بخوابم. همین جور بیدار می شه و گریه می کنه و شیر می خواد از 6 ماهگی  نه شیر خشک می خوره، نه غذا خوب می خوره، نه پستونک فقط همش به من چسبیده. از زمانی که دندون هاش هم شروع به در اومدن کرده که نگو سر هر دندون تقریبا 3 هفته اسهال خیلی شدید می گیره طوری که نصف می شه یعنی هر یک ساعت دو بار عوضش می کنم و پاهاش بد جوری زخم می شه. سر در اوردن اولین دندون بالات خیلی اذیت شدی بردیمت بیمارستان و ازت آزمایش گرفتیم اما خدا رو شکر میکروبی نبود همون شب تا بتونم آزمایش مدفوع ازت بگیرم جیگرمو در اوردی بابا امیر ما رو برد بیرون شام  تا بتونم ازت ازمایش بگیرم اما موفق نشدیم انگار خوب شده بودی اما وقتی رسیدیم خونه پنج دقیقه  نشد که شکم رفتی و آزمایشتو دوباره بردیم  . شکر خدا رونیکا داره خیلی زود بزرگ می شه و هر لحظه شیرینتر و با نمک تر و شیطونتر می شه الان چند روزی می شه عسلکم سرما خورده و دماغش آویزون شده  تقصیر باباش هم بوده هی هر شب می برتش حمام و بعدش هم می برتش شهر بازی و صفا سیتی خوب معلومه که بچه مریض می شه بعد که می گم امیر نبرتش به هر کلکلی شده کار خودشو انجام میده البته که رونیکا خانوم هم با باباش همکاری صد در صدی می کنه بیچاره بچه ی کوچولوی من به خاطر گرفتگی شدید بینی اش نمی تونه شیر هم بخوره خیلی اذیت می شه  به زور براش قطره بینی میریزم اما صدای گریه اش تا اون سر دنیا میره شب ها هم براش دستگاه بخور می زارم تا یه مقدار تنفسش بهتر بشه اما تا حالا که تو همون وضعیته ماه خیلی سختی رو پشت سر گذاشتیم. دقیقا شب تولدم رونیکا برای اولین بار و بدون اینکه قبلا یک قدم هم تنهایی برداره  تقریبا 7 قدم بدون زمین خوردن راه رفت و قشنگترین کادویی که می تونست بهم بده رو داد البته بعدش تا به امروز رکورد 16 قدم بدون زمین خوردن هم داشت که خیلی عالیه الان تقربا هر آهنگ شادی رو می شنوی شروع می کنی به رقصیدن و دست زدن و همزمان دست دست هم می گیKlik hier voor meer gratis plaatjes که همه برات دست بزنن یه سری لغات هم می گی مامان اولین کلمه ای بود که تقریبا از 5 ماهگی می گفتی اما الان خیلی پیشرفت کردی و داری تمام سعیتو می کنی تا حرف بزنی الان لغت هایی که می گی

مامان: مامان

بابا: بابا

م م: شیر می خوای

ب ب: به به

ت: تهمینه

تاب تاب: تاب تاب اباسی

بق : برق

پ :پنکه

پ :پدر جون

دایی : دایی

چش چش: چشم چشم دو ابرو

دست دست: دست بزنید

نه نه نه نه: کار ی رو نمی خوای انجام بدی

ب: بغل

اااااااا :دعوا می کنی

میو :صدای پیشی

بگ بگ: اردک

پو : هاپ هاپ هاپو

بو: داغه

ا ا ا ا :یعنی چرا اینجوری شد کی این کارو کرد

د :دالی

 

یه سری از کارهایی که دوست داری و نداری :

به هیچ عنوان دوست نداری تو راروئک بمونی دوست نداری توصندلی ماشین یا صندلی غذات بشینی تاب سواری رو خیلی دوست داری کنجکاویت خیلی زیاده تمام کابینت ها رو خالی می کنی با اسباب بازی هات بازی نمی کنی کتاب های شعر و داستانتو می خوری همش پشت پرده  های حال هستی و همه چیزو می خوای بندازی و بشکونی  (تلفن فرشته امو  انداختی بالشو شکوندی البته اصلا مهم نیست که شکست به خودت اسیب نرسون این مهمه مامان جان) می ری تو حموم شلنگ آب رو می گیری تاب تاب اباسی براش می خونی

اصلا نمی زاری پوشکتو عوض کنم با هزار جور مشغول کردن و دنبالت دویدن می گیرمت و عوضت می کنم عاشق مهمون و مهمونی رفتنی البته تو جاهای آشنا هفته پیش شام خونه خاله نسترن بودیم اول کلی گریه کردی بعد که یخت وا شد زدی همه چیزو بهم ریختی حتی جا شمعی خاله نسترن رو هم شکوندی لب تاپ بیچاره امو انداختی از روی مبل پایین بیچاره هنگ کرده همش قاطی می کنه دی وی دی پلیرت رو که هیچی همش می بری بالا سرت و می اندازی قاتل سطل آشغالی اگه ازت غافل بشم در عرض یک چشم بهم زدن آشغال ها رو پخش می کنی  وسط خونه .  سطل های آشغال تو اتاق ها رو هم فکر می کنی لیوانه هی بلند می کنی می خوای سر بکشی.  تو حیوون ها عاشق گربه هستی وقتی یک گربه می بینی کلی خوشحال می شی تمام دستمال کاغذی ها رو از تو جاشون در میاری و تیکه پاره می کنی  کتاب های مامانی که اصلا جلد ندارن کلا پاره می کنی بعد می گی ا ا ا ا چی بگم بهت بچه جان عزیزم. چند بار به شوفاژ و بخاری دست زدی سوختی الان دیگه سمتشون نمی ری

سرتو می کنی تو ماشین لباس شویی برای خودت آواز می خونی تمام کشو ها رو وا می کنی و لباس ها رو بیرون می ریزی،از رو تخت میری رو میز توالت الان موهای جلوی سرت بلند شده واست با این کش مویی ها آبشاری می بندم شکل گوجه فرنگی می شی اما کش سرتو می کنی و می کنی تو دهنت مامان فدای یک تار موی قشنگت فسقلی من رونیکا جونم لحظه های با تو بودن ناب ترین و زیباترین لحظات منه مامانی عاشقانه دوستت دارم مامانی جونم

 

 

 

مادر که باشی باید دلی داشته باشی به وسعت دریا و سعه ی  صدری به گستردگی عالم

مادر که باشی باید قوی باشی و توانمند، باید محکم باشی و استوار  باید دستانی داشته باشی پر توان باید پنجه هایی داشته باشی پر زور تا وقتی کودک سنگینت را- که حالا دیگر بزرگ شده اما همچنان نیازمند آغوشت –در آغوش می گیری پنجه هایت چنان در هم محکم گره بخورند که او را ایمن نگه دارند و به او اطمینان بدهند که هرگز نخواهد افتاد

مادر که باشی باید آغوشت همیشه گشوده باشد حتی زمانی که خودت ناراحتی، خسته ای ،درد داری و حتی زمانی که خودت نیازمند آغوش پر مهر مادرت هستی
مادر که باشی باید پاهایی داشته باشی چون دو ستون محکم؛ گاهی دست در دست کودکت به آرامی راه بروی ،آرام تر از یک مورچه و گاهی تند و استوار گام برداری تا کودکت را به سر منزل مقصود برسانی و او را بسپاری دست آینده اش مادر که باشی قلبت همیشه باید پر تپش باشد گاهی باید همانند کودکت کوچک باشی و دنیا را از دریچه ی نگاه او بنگری وگاهی هم چنان بزرگ که یادت نرود مادری

مادر که باشی….

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)