رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 29 روز سن داره

رونیکا عسلی

بدون عنوان

    به چهره ي معصوم فرزندم نگاه ميكنم؛ گاهي اوقات فراموش ميكنم كه چگونه به خداوند التماس ميكردم كه فرزندي به من عطا كند. گاهي اوقات در اثر خستگيهاي روزانه و فشارهاي زندگي فراموش ميكنم كه چه روز ها و شبهايي اشك ميريختم و زاري ميكردم به درگاه خداوند كه فرزندي كه در شكم دارم سالم به مقصد برساند؛ فراموش ميكنم كه فرشته اي در كنار دارم كه اگر نبود همه چيز برايم بي مفهوم بود ؛ فراموش ميكنم بيشتر ببينمش بيشتر برايش وقت بگذارم ؛كمتر سرش فرياد بكشم و كمتر او را مواخذه كنم ؛ خدايا بار ديگر از درگاهت تقاضا ميكنم براي بزرگ كردنش و انسان تربيت كردنش به من صبر بده ....   بارالها ازتو ميخواهم كمكم كني ...
2 مرداد 1393

بدون عنوان

    دخترم،پاره تنم،دلبندم مادر به قربان تلخ وشیرینهایت،مادر بودن یعنی باید برایت مرد باید برایت جان داد لحظه لحظه سوخت.خود را برایت پیر خواهم کرد تا بزرگت کنم تا ستاره شوی ودر اسمان این سرزمین بدرخشی ، من سربلند کنم در اسمان نورت را ببینم وبا افتخار بگویم این ستاره مال من است نورش ازسالهای عمر من است .ومن هیچ یک از کارهای امروزم را برای تو فداکاری نمینامم اینها وظایف من است در قبال موهبت وجود تو که خدایم هدیه ات کرد.وقتم وجودم عمرم جوانی وزیبایی ام را برایت ایثار نکردم فقط مادری میکنم همین ....توی اسمانی زمینی شدی تا من مادر بودن را احساس کنم وچه لذتی دارد این مادر بودن پس بر تو منتی نیست که من چه کرده وچه میکنم تو...
2 مرداد 1393

موش کوچولو

        ﮐﻮﺩﮐﻢ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ ،ﺩﻧﯿﺎ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﺑﺮﻩ ﺑﺎﺷﯽ ﯾﺎ ﻧﺒﺎﺷﯽ ، ﮔﺮﮒ ، ﮔﺮﮔﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻮﺩﮐﻢ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ ، ﺩﻧﯿﺎ ﻣﺪﺍﺩ ﺭﻧﮕﯽ ﺍﺳﺖ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﻧﻘﺎﺵ ﺑﺎﺷﯽ ، ﺑﺎﺯ ﺭﻧﮕﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ ﮐﻮﺩﮐﻢ ﮐﻮﺩﮎ ﺑﻤﺎﻥ ، ﺩﻧﯿﺎ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﻣﯿﺰﻧﺪ ﺳﺨﺖ ﺑﯽ ﺭﺣﻢ ﺍﺳﺖ ، ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺳﻨﮕﺖ ﻣﯿﮑﻨﺪ... ...
2 مرداد 1393

باز هم دلتنگی...

امروز عشق من وارد یک سال و 5 ماه 5 روزگی شده داریم روزهای سختی رو دوباره می گذرونیم. باز هم به خاطر من و درس هام؛ چون آخر این ماه امتحان جامع دارم ؛ تقریبا یک ماه میشه که اومدیم خونه مامان جون و پدر جون از بابا امیر هم دوباره دور شدیم و واقعا دلتنگشیم.پدر جون و مادر جون  و نگو که خیلی زحمتشونو زیاد می کنیم خیلی زیاد نمی دونم چه جوری باید تشکر کنم یا جبران کنم محبت هاشونو. دیروز مامان جونت می گفت یعنی رونیکا وقتی بزرگ بشه یادش می مونه که چقدر پیش ما بود و عزیز دل ما بود یعنی میاد به ما سر میزنه؟دلم بدجور گرفت یاد بی معرفتی خودم نسبت به مادر جون و پدر جون خودم افتادم که درگیری های درسی و کاری و زندگی باعث شده شاید 3 ماه باشه که بهشون سر ...
23 تير 1393

گل مامان داره یواش یواش بزرگ می شه

زمان چه تند می گذره و ما چه زود پیر می شیم و تو چه زود جلوی چشمام بزرگ می شی.عزیزترین من ،دختر قشنگم، بی نهایت عاشقتم ؛ بی نهایت برای عشق تو کمه.الان که دارم این متن رو برات می نویسم یک سال و چهار ماهته همراه بابا امیر و پدر جون رفتیم بیرون شام خوردیم و شما هم موقع برگشت مثل یک فرشته کوچولو رفتی تو یک خواب طلایی و بعد از مدت ها الان می تونم برات بنویسم اول از همه می خواهم از ظاهرت تو این سنت بگم،یک دختر فسقلی ریزه میزه لاغر با پوست سفید مثل برف موهای حالت دار و کم پشت چشمای شیطون و کمی روشن لب های کوچولو و یک دماغ کوچولوی خوشگل در اولین نگاه همه می فهمن و می گن که خیلی شبیه بابا امیرت هستی ،به قول با با امیرت شاید اونم شاید لوزالمعده ات به...
23 تير 1393

تو خودت نمره بیستی تو مثل هیچکسی نیستی عاشقتم

      روزى كه به دنيا امدى ، من متولد شدم و از ان روز هـم دخترم شدى هـم همه زندگی من... دختر اسمانى من ، جهانم با تو شكرانه هايش بيشتر است و تو عاشقانه ترين باور خواب و بيدارى منى گوشه دلم ... روز بروز با نگاه رو به تكامل تو اغاز ميكنم و سپاس خدايى كه گيلاس باغ بهشت را به من عطا كرد .... سايه خداى عشق بر قلبت مدام دخترم ....   ...
30 ارديبهشت 1393