رونیکارونیکا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

رونیکا عسلی

گل مامان داره یواش یواش بزرگ می شه

1393/4/23 23:26
نویسنده : مامان
314 بازدید
اشتراک گذاری

زمان چه تند می گذره و ما چه زود پیر می شیم و تو چه زود جلوی چشمام بزرگ می شی.عزیزترین من ،دختر قشنگم، بی نهایت عاشقتم ؛ بی نهایت برای عشق تو کمه.الان که دارم این متن رو برات می نویسم یک سال و چهار ماهته همراه بابا امیر و پدر جون رفتیم بیرون شام خوردیم و شما هم موقع برگشت مثل یک فرشته کوچولو رفتی تو یک خواب طلایی و بعد از مدت ها الان می تونم برات بنویسم اول از همه می خواهم از ظاهرت تو این سنت بگم،یک دختر فسقلی ریزه میزه لاغر با پوست سفید مثل برف موهای حالت دار و کم پشت چشمای شیطون و کمی روشن لب های کوچولو و یک دماغ کوچولوی خوشگل در اولین نگاه همه می فهمن و می گن که خیلی شبیه بابا امیرت هستی ،به قول با با امیرت شاید اونم شاید لوزالمعده ات به من رفته باشه اما اونم فکر نکنم الهی قربون صورت ماهت و اون قد و بالای ریزه ات بشم عشقم و اما از اخلاق و روحیاتت یک دختر فوق العاده فوق العاده شیطون و بازیگوش یعنی به معنی واقعی اندازه صد تا پسر شیطون شما شیطنت داری از در و دیوار بالا می ری و تمام وقتی که بیداری داری کار های خطر ناک انجام میدی فوق العاده لجباز و بد اخلاقی یعنی اونقدر بد اخلاقی که به رونیکا اخلاقی معروف شدی هیچکس نگات نکنه هیچکس بغلت نکنه هیچکس باهات حرف نزنه کلا به زبان عامیانه بچه فوق العاده تخسی هستی که همه می ترسن نگات نکن کلا اگه بخواهم بیشتر نرم تو بحر رفتار و اخلاقت ؛تعریفی نداری مامان جان من .اما همه ی ما دیونه اتیم تقریبا یک ماهی می شه که از شیر گرفتمت وای که چدر سخت و دردناک بود یکی از سخت ترین کار هایی بود که تا الان انجام دادم با اینکه اونقدر بهم می چسبیدی و واقعا نمی تونستم کارامو انجام بدم شیر دادن بهتو خیلی دوست داشتم ، به خاطر  خودت این کار و زودتر از 2 سالگیت انجام دادم  غذا نمی خوردی و وضعیت رشدت اصلا خوب نبود دیگه مجبور شدم ،شب اولی که از شیر گرفتمت یکی از بدترین شب های عمرم بود تا صبح باهات گریه کردم نمی تونستم گریه هاتو ببینم گریه هایی که از من چیزی می خواست و من نمی تونستم برات کاری کنم خیلی حس بدی داشتم دقیقا تا یک هفته افسرده بودم افسرده از بابت دور شدن از آغوش کوچک و گرم تو افسرده بابت فاصله هایی که با بزرگ تر شدنت ناخودآگاه از من می گیری اما رسم زندگی همینه تا تو بزرگ و مستقل شی و دور و دورتر از آغوش من اما گل قشنگم همیشه یادت بمونه آغوش من برای همیشه روی تو بازه و هر زمانی که احساس کردی نیاز به من داری بیا توی بغل خودم برات جون میدم عشق کوچولوی من.

پسندها (1)

نظرات (1)

بابای ملیسا خانم ناناز
28 تیر 93 18:22
با سلام . ضمن آرزوی قبولی طاعات و عبادات در این شبهای عزیز و عرض تبریک بدلیل وبلاگ قشنگ و زیباتون ، وبلاگ ملیسا خانم ، دختر ناز بابا با عکسهای جدیدش به روز شد . خیلی خوشحال میشیم اگر به کلبه سبز و مجازی ملیسا تشریف بیارید و با گذاشتن چند خط یادگاری ، این کلبه کوچیک و خاطره ساز رو مزین کنید .